رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۰۷ : طلوع باده را نگر ز پشت بام روشنی

طلوع باده را نگر ز پشت بام روشنی
به خلوتم روانه شو بدین صلاة بی منی
شراب صبح را چشان به کام تلخ عاشقان
کزان هلال نقره فام اذان نور می زنی
رهاوران بگو که شب به گوشه ای نهان شده ست
پیاله ها بیاورند که تار صوت می تنی
دگر چو لرزه افتدم و ترس پرده بشکند
توئی خیال آشنا و آفتاب بهمنی
کنون که روی خوب تو به جان خسته سر زده
نگاه کن به باد شد خروش چرخ آهنی
فراز گیر حلمیا از این جهان زرد خوی
که یار ماه روی تو نگیردش به ارزنی
پیمایش کتاب