رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۱۳ : مشتی گره نمایان تا انقضا بیابی

مشتی گره نمایان تا انقضا بیابی
قلبی گشوده بنما باری نوا بیابی
خشم هیچ حق نباشد، گر حق به جانب توست
سر را فرو بیاور تا خود فرا بیابی
این نکته دوش با من بسیار سخت بنمود
سختی بباید آخر تا اعتنا بیابی
دردی درون جانم بگشود زخم دیرین
صد چشمه خون‌بهایی‌ست تا خود بها بیابی
رحمی به خویشتن کن قفلی سر زبان زن
تا در نهان بسوزی آخر دوا بیابی
حق صلح پایدار است، هرچند بس خروشان
تلخی به کام نوشان خواهی شفا بیابی
باید رها نمایی این خواب و خور و آشام
باید فنا بگردی خواهی بقا بیابی
هر دم خموش باید در تازیان طوفان
این گونه خرد و ویران باید طلا بیابی
حلمی به جرم خویشت خوش اعتراف کردی
در دادگاه باده اینک عطا بیابی
پیمایش کتاب