رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۲۰ : عیش عزلت نکنم قسمت و تنها باشم

عیش عزلت نکنم قسمت و تنها باشم
موج برپاشده‌ی غرقه به دریا باشم
سهمم از طایفه‌ی عشق همین است که دل
می‌تپد خسته، نهان شاهد رویا باشم
تو کجایی که نفس موج جدایی افکند
واصلی کو که بدو زنده به فردا باشم
گرچه بسیار خرابم و ندارم امّید
فارغ از حیله‌ی اوهام و بلایا باشم
ره طوفان گذرم با سپر یزدانی
تا جهان ابدی را به تماشا باشم
شاید این مرگ که هر دم نفسم می‌گیرد
خواهدم روح جهان‌گشته‌ی پایا باشم
خفته باشم به فلک بهتر از این بیداری
مُلک عشق است و درو زنده‌مسیحا باشم
نوشم از صوت و می از جام ازل می‌خوارم
خلقتم نو کنم و آینه‌پیما باشم
رشته و تافته‌ام را تو جدا بافته‌ای
کاین چنین صاحب این‌ گونه سجایا باشم
از دم عشق تو این گنج نهان پیدا شد
تا که حلمی غزل‌های دلارا باشم
پیمایش کتاب