رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۲۲ : پرواز روح است این صنم، بیهوده بیدارم مکن

پرواز روح است این صنم، بیهوده بیدارم مکن
از خویش بگسستم دگر، باری تو هشیارم مکن
دروازه بگشوده مرا آن دلبر خلوت نشین
معبد به معبد می روم، فارغ ز دیدارم مکن
سوی زمین و آسمان، آن سوی پنهان جهان
در روح رفتم دم به دم، با نام تن خوارم مکن
راهی به دریاها زدم، بگذشتم از هفت آسمان
حرفی مزن، چیزی مگو، در بند افکارم مکن
دل سوی یزدان کردم و با خاطرش جامی زدم
حقّ است و جز این هیچ نیست،در هشت و در چارم مکن
زین گفتگوی باطنی سرّی به جان می پرورم
بانگ انا الحقّ را بگو مطرود اسرارم مکن
حلمی چه خوش بنشسته ای با حوریان گرد فلک
با نازکان چیزی مگو، برخیز آزارم مکن
پیمایش کتاب