رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۳۸ : افتان همی روم زان جوی مشکسار

افتان همی روم زان جوی مشکسار
خیزان دمی دگر زان جذبه های یار
یارم چو ماهتاب، من رود کهنه ام
بینم چو روی او می خیزم از غبار
شهزاده بوده ام در آسمان عشق
اینک یکی سوار بر چرخ هشت و چار
دیری ست گفته ام شرح دیار خویش
مستان و سرخوشان زان چهچه هزار
دوش آمد از نهان سوی خیال من
آخر شد عاقبت دوران انتظار
زان بانگ نیمه شب گفتا که هست شو
برخیز و پاره کن این چرت روزگار
پنهان چه می روی، گاه دمیدن است
بیرون شو عاقبت زین قاب استتار
خامش بُدی و حال روز تو آمده ست
خورشید نو دمید وین بخت آشکار
پیمانه گیر و خوان از راه جاودان
ره زن بر آسمان زین جام افتخار
حلمی غزل بگو، این عرصه تنگ نیست
من راز گفته ام، تو قافیه ببار
پیمایش کتاب