رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۴ : تقوای دریا پیشه کن، آیین جانان بندگی‌ست

تقوای دریا پیشه کن، آیین جانان بندگی‌ست
باید که عاشق بود و بس، سامان دل تابندگی‌ست
یک جا نشستن مردن است، چون موج برخیز از نهان
گستاخ می‌باید شوی، این خامشی بازندگی‌ست
دنیا گرفتی دست دست، ای روح این دنیا چه هست
یاد آر آن حرف الست: بخشندگی دارندگی‌ست
هستی توئی و آفتاب، بگشای بال و نور ده
هر روز تو افسانه‌ی از نور جان آکندگی‌ست
عقل جفنگ‌انداز مست آخر چه می‌داند که دل
در خالیای روشنش خود خالق باشندگی‌ست
جان در سماع می‌آورد سازی که عاشق می‌زند
در رزمگاه نور و نار می‌تازد او تا زندگی‌ست
حق در کلامش گوهری رقصنده در دامان عشق
قصدش ز بنیان کندن و آن دگر سازندگی‌ست
گفتم بدو جانان من از چیست این گونه سخن؟
گفتا که حلمی پای تو در قاره‌ی دانندگی‌ست
پیمایش کتاب