پگاه کامکاری است و مستم
یکی پروانهدل، پیمانهدستم
نگارا باده از پنهان بیاور
مگو این بار هم پیمان شکستم
سرود سرو و مِی دانی چه باشد؟
که بالای تو من در اوج پستم
سماع صوت و سیلابیست بی حرف
که هر دم زادهی آن هیچ هستم
چه خاکم خواندهای ای دانش شوم؟
زمین و آسمان چرخد ز شصتم
من آن روح سبکبالم که هر دم
به هر منزل پریدم دل نبستم
من آن راهم که تا افلاک خیزد
چه راهم کز همه افلاک جستم
چنان چون مردمان خوابپیما
پریشان و گریبانچاک و چستم
گلوی عقل در مشتی و آنگه
گریبان دم و جام الستم
چو حلمی خادم میخانهها باش
که من از خدمت میخانه رستم