رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۶۰ : دل این غمزده ی خسته ی تنها چه کند

دل این غمزده ی خسته ی تنها چه کند
در قفس مرغ غزلخوان خوش آوا چه کند
تا خدا پر زد و ایوان فلک تاب نداشت
هوزنان دست فشان جز به تمّنا چه کند
شعله تا منزل خورشید چو در سیر خوشست
در مه و جلوه ی عاریّه تماشا چه کند
طرب از چشمه ی خوابست و صفای دل ما
ورنه دل با خموشی شب صحرا چه کند
عیش مستانه کن و باده ی دردانه طلب
عاشق مست مگو با غم فردا چه کند
سر سجّاده به دیوان مَلِک خواهم داد
لشکر آینه با آن بت خارا چه کند
مُلک و نام و غزل و باده از آن دل ماست
مردم خوابرو با جام مطلّا چه کند
صحبت عشق تو شد، غیر تو و حرف تو نیست
کوسه ی آب تو در ساحل و دریا چه کند
دل من برد بدان اوج فلک آن شه مست
مانده این جاست که با مردم حاشا چه کند
حلمیا روح شو فارغ کن از این خاک دلت
ملّت خفته بدین صوت دلارا چه کند
پیمایش کتاب