رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۶۱ : خبر از آدم و این عالم نفسانی نیست

خبر از آدم و این عالم نفسانی نیست
خبر از روح برآید ز دم فانی نیست
خاطر عشق میازار و ز خود فارغ باش
همه اسرار جهان آن چه که می‌دانی نیست
روزها سر به نهان گیر و شبان فاش بخوان
زان خط راز که جز خامه‌ی روحانی نیست
سرّ الاسرار خدا را چو معبّر گوید
گوش کن نیک که جز نسخه‌ی رحمانی نیست
هر که را خاطره‌ی عشق به راهی گیرد
خاطر ما که به جز خاطر یزدانی نیست
وصل می‌خیزد از آن چشمه‌ی جوشان برخیز
صحبت ماندم و می‌مانم و می‌مانی نیست
آن سوی خیر و شرت سوی جهان‌های دگر
بال و پر جز سوی آن باده که افشانی نیست
خالی دهر رسیدیم و رها از همه هیچ
همه روحیم و کسی صورت انسانی نیست
حلمیا صحبت این چرخ و جهان هیچ مکن
بی دم عشق جهان را نفس و جانی نیست
پیمایش کتاب