رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۶۸ : تا میکده برپاست دو جامی دگر آر

تا میکده برپاست دو جامی دگر آر
برخیز و از آن دلبر پنهان خبر آر
چون آینه بشکن به خود و هیچ مگو
افتان شو و صد آینه از خویش بر آر
آن ساقی سرمست بگو اوج بگیر
سوی من و این گوشه، جدایی به سر آر
این چیست که مطرب زند؟ آواز سبوست
گر صبح دمیده ست ز جانان اثر آر
افسانه نباشد همه معراج دل است
خوش بشنو و آن جلوه به نقش بصر آر
ای روح برون کن ز دلت آه گران
بیدار شو آن جامه ی دیرینه در آ
حلمی چو به آستان دلدار شدی
شرح رخ عشق در ورق مستتر آر
پیمایش کتاب