رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۷۰ : آن یار که بی آینه اعلام جنون کرد

آن یار که بی آینه اعلام جنون کرد
از عشق نفهمید و به عالم همه خون کرد
گردَش همه بی‌آینگان دست فشاندند
از عمر گران قاعده‌ی جهل فزون کرد
از قحط خرد بس که بریدند و درودند 
هم عشق بجنبید و رهِ جامِ فسون کرد
چون عقل خروشید و رجِ نفسِ دنی زد
شیطان به خرام آمد و اوهام فزون کرد
آن بی‌خبران چون خط افسانه نخواندند
از جام دو خط آمد و فرمان درون کرد
از منزلت روح چو پیمانه سخن گفت
سویم شد و جان فارغ از این چارستون کرد
تا روحْ مرا برد و همه جان و جهانم 
خارج ز خم و تیررس چرخ زبون کرد
حلمی که به آرایش چشمان تو می‌گشت
ز ابروی تو برخاست و اعزام قشون کرد
پیمایش کتاب