رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۷۲ : آن دفتر اعصار مرا آب ببرد

آن دفتر اعصار مرا آب ببرد
نقشی زدم و باز مرا خواب ببرد
برخاستم از بام بلورین سخن
تا نام تو گفتم خم محراب ببرد
من شاه جهان بُدم گدایم کردی
در بند برون که دست ارباب ببرد
چون باد برفتم از کف چرخ خمود
آتش شدم و عشق توام تاب ببرد
تکلیف سخن چو هیچ معلوم نشد
بند تو رها کردم و مهتاب ببرد
از حادثه‌ها جان به سلامت بردم
تا نقش تو آموختم اعراب ببرد
از شرع طرب نوشتم آثار گران
مفتی به میان آمد و مضراب ببرد
با زحمت عشق قد برافراشتم و
آن شعله شدم که شور آداب ببرد
حلمی که زبان گشود از رحمت دوست
آیینه شد و قامت اعجاب ببرد
پیمایش کتاب