رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۷۳ : غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست

غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقش‌پرست
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجاز
حق به برکت بدهد باده‌اش از ساغر هست
سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمی
آن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست
دل میالای به شرّ و برو زان چشمه‌ی پاک
جرعه‌ها نوش کن و گوش کن آواز الست
خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردت
جان بهایش بُد و آن کهنه‌ بتانی که شکست
دیدمت خسته و نالان به دلی خواب‌زده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکده‌ها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
به میان حلمی دیوانه چو از هوش بشد
خنده زد ساقی و فرمود که این گونه خوشست
پیمایش کتاب