رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۷۸ : چو غزل ز شه دمیده‌ست همه بیت شاهوار است

چو غزل ز شه دمیده‌ست همه بیت شاهوار است
ز زبان عشق بشنو غزلی که شاهکار است
چه گمی میانه آخر؟ به کناره‌ها عیان شو
که کنار آسمان‌ها سر از این میان تار است
چه ستارگان بدانند به چه قصّه و چه کاری؟
فلک و جَه و جلالش چو تو در رسی غبار است
همه دانه قسمتم شد به تو دام قاره‌گستر
همه قامتم بلورین ز شکوه انتظار است
به شکار لحظه افتاد نفس هزاره‌هایت
قسم ای هزار گیسو که یکت به از هزار است
چو به مَد به خود کشانیم همه جزر خویش گردم
به زمین چگونه افتم به دلی که جذب یار است
صف عاشقان ببینم چو تو زلف برگشایی
ز شب سیاه هر یک سوی خانه و دیار است
چه اگر سخن بچینم؟ تو میانه در غیابی
غیبت حبیب کردن همه سود آشکار است
چو غزل ز شه دمیده‌ست همه بیت شاهوار است
برو حلمی از میان خیز که تو را نه هیچ کار است
پیمایش کتاب