رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۸۲ : چه مغروری دل دیوانه این سان؟

چه مغروری دل دیوانه این سان؟
طریق خاکساری نیست آسان
تو گر صد گوهر دردانه داری
چه سودت گر نباشد عشق در جان
همه عالم ز حرفت باخبر شد
کلام عشق را بی حرف برخوان
گله چون کردم از یاران جانی
ز جانان می شنیدم حرف پنهان
همه از دوستان رنج است و انده
خداوندا! خدا! از دست ایشان
سزای چون منی افسوس و آه است
چو از خویشان کشم محنت فراوان
سرود دوستداری یاد بردند
کلام سرو و موسیقی باران
شکایت بس کن حلمی رخت برکش
از این جمعیّت منگ و پریشان
پیمایش کتاب