رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۸۴ : چه کنم که از تو گفتن همه کار و بار من شد

چه کنم که از تو گفتن همه کار و بار من شد
سخن تو آفتاب و قمر و عیار من شد
به گزافه نیست این حرف که فلک ز توست رقصان
ز تو جانِ جان سرودن همه افتخار من شد
ز تو جمع دوستداران درِ آسمان گشودند
فلک دلت نگارا همه سو دیار من شد
خبر تو بود اوّل که ز باد منتشر گشت
همه عالم از تو گفتن ز نخست کار من شد
چو به شام آفتابیت سر سفره‌ات نشستم
به سحر زمین گرفتم وَ فلک ناهار من شد
چه کند دلم که گنج تو به جان خسته دارد
همه رنج عشق بردن ز تو پاسدار من شد
قلم از تو حرف از تو، سینه‌ی تو این دم از تو
همه تو، چه دارم از خود که به جز تو یار من شد؟
ز تو بود هر چه گفتم که جهان به جز تو هیچ است
همه از تو یار گفتن غم آشکار من شد
حلمیا چو راز گفتی ز شکوه حرف و معنا
غزل تو تا جهان هست همه یادگار من شد
پیمایش کتاب