رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۸۵ : عشق چه باشد اگرت یار نیست

عشق چه باشد اگرت یار نیست
دل که به جز مقدم دلدار نیست
دل چه کند گر نتپد سینه سوز
سوختنی سوزد و اصرار نیست
حیرت از این خوابگه خواب گیر
این که تو مجبوری و اجبار نیست
خانه ی جان رفتم و جان مست بود
گفت درین خانه کس هشیار نیست
گمشده! از طالع گفتار خیز
حرف چه دانسته که اسرار چیست
رحمت حقّ ظلمت شب می کشد
نور خدا هست و پدیدار نیست
راه یکی بوده و بسیار شد
عشق یکی بوده و بسیار نیست
با که سخن از تو توان ساز کرد
مردم بیدار به بازار نیست
حلمی از آوازه ی پنهان دوست
کیست که بشنیده و بیدار نیست
پیمایش کتاب