رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۱۸۷ : آینه از چشم پنهان تو گفت

آینه از چشم پنهان تو گفت
هر چه گفتی از درون تو شکفت
بی صفت از خویش چون فارغ رسید
خویش و تن را گوشه ای پنهان نهفت
وه بر آن حالی که دیشب داشتم
گو که جان آن راز دیرین می شنفت
دل چو بر دریای چشمانش زدم
موج ها سنگین، پر از جان، جفت جفت
بیش از اینم هیچ سودایی نبود
تا که آن چشمان سودایی بخفت
حلمیا زین بیشتر چیزی مگوی
حرف جان این سان چه باشد مفت مفت
پیمایش کتاب