ای روح خوش آمدی به دریای عدم
افتان و خزان، چنین شو در پای عدم
امروز که صحبت من و یار یکیست
بشنو غزل و صوت دلآرای عدم
باید که به عشق دیده طرّار کنی
اوباش حرم شود اهورای عدم
زودآمده از راحت جان سود نبرد
دیرآمده باش و خشک در نای عدم
آهنگ خدا شنیدهای هیچ دلا؟
حالی که شنیدهای تو آوای عدم
اسرار تو را آینهوارت بکند
فارغ ز خراب و خام و خارای عدم
پروانهدل، افسانهخر و نازغزل
اینگونه شوی شبانه آقای عدم
الماس شه و خرقهی درویشی ما
یک جو بنیرزد به دو هوهای عدم
حلمی که به میخانهی افلاک رسید
فارغ شد از این خاک به معنای عدم