رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۰ : الا ای جان بی‌بنیان شب‌خیز

الا ای جان بی‌بنیان شب‌خیز
بیا زین راه سرد وحشت‌انگیز
اگر مرد رهی با من یکی باش
که می‌سوزاندت این آتش تیز
اگر از بند عقل و وهم رستی
چو مُردی هم به راه خانه‌ای نیز
خرابات است این، مرگ است هر دم
جهان را وارهان، با خویش بستیز
تو را دیشب به جان سرخ دیدم
بسوزان جامه‌ها، از خویش برخیز
میان روح‌ها آخر چه باشد
رفاقت‌های خرد و خشک و ناچیز
به خود بشکن همه بت‌های هستی
سپس باز آ برهنه، خسته و ریز
سخن‌های دل از پیمانه گفتی
ز بزم عاشقان حلمی مپرهیز
پیمایش کتاب