رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۰۳ : ز چرخ کهنه عاقبت رهایی‌ات میسّر است

ز چرخ کهنه عاقبت رهایی‌ات میسّر است
نگاه کن که ظلمت شبانه رو به آخر است
سریر جاودانگی بر آ که تکیه بر زنی
صبور بوده‌ای، کنون ستاره‌ی تو بر سر است
خیال شک برون شده ز تخته‌بند کالبد
به خامشی چو رسته‌ای یقین تازه در بر است
تو شکر کن خدای را که بانگ فتح بشنوی
طنین رستگاری‌ات ز سوز و ساز باور است
سفیر روح را نگر ز شش کران بیکران
که صوت عاشقانه‌اش چه سان نشاط‌آور است
بخند و خوش نشین دگر که آسمان تازه‌ات
ورای چرخ کهنه‌ی هزار پرّ بی‌پر است 
الا تو حلمی غریب که مرگ‌ها سزیده‌ای
بیا که حکم وصل نو کنون به دست داور است
پیمایش کتاب