رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۰۶ : من صبرپیشه را چون نگهی کنی به آنی

من صبرپیشه را چون نگهی کنی به آنی
چه بگویمت که آن دم بنمانم و نمانی
پر و بال خود گشوده بر آسمان برقصیم
بزنم به ساز مستی، تو ترانه برجهانی
تو عروج آسمانی به حروف لامکانی
به زمین که بی زمانی، به خدا که جان جانی
همه حلقه های اوهام ز تو سایه رج کشیدند
همه خنجرست پشتت، ز چه روی مهربانی؟
به گمانم عشق از تو سیلان روح گیرد
تو بگو جناب جانا به چه آیتی و آنی؟
سپه از تو نور گیرد، رمق عبور گیرد
نفس از تو زور گیرد، تو شهنشه زمانی
تو حضور روح بخشی به غیاب حضرت عشق
چه عجب که بر زمینی! چه عجیب در جهانی!
برو حلمی از دم دوست دو سه جرعه جان جان زن
که ز جان جان جانش تو میان جان جانی
پیمایش کتاب