رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۰۹ : تو و قوس فلک و بنده و این اوج بعید 

تو و قوس فلک و بنده و این اوج بعید
نرسد فکر اجل آن چه که این بنده کشید
مرگ من در برِ من خفته و من بر درِ عشق
 پیش از آداب کهن باید از این گور پرید
آتش روح درون است دل خسته، مجوی!
 خشک باید شد و چون شعله از این هیمه جهید
برو هندو‌بچه‌ی مست و سوی خانه مگیر
 که به بیهوده نشستن نتوان جلوه خرید
بی‌خدا گفت من و حرف من و علم تمام
 این من و حلم خدا، این تو و آن علم پلید
هر زمان غلغله شد جان تو از فصل و فراق
 مجلس قاف بخوان هلهله‌ی حبل و ورید
حلمیا گوشه بیا، قافیه‌ی عشق مجوی
 فرد و بی‌قافیه شد هر که در این گوشه رسید
پیمایش کتاب