رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۱۳ : حرف حقست در میان، کو غم نان و حرف جان

حرف حقست در میان، کو غم نان و حرف جان
حاکم رأی مطلقم، هر چه بگویمت همان
ای که به نان این و آن حکم کنی عزیز جان
لقمه ی خویش برکش و لقمه ی غیر بد مدان
عطر بهشت می وزد، بو کش و گوشه ای بگیر
فتوی عشق گوش کن، باده بنوش در نهان
گرچه ز رو نمی برد سیل بلا مرا مرا
خام و خراب جام توست واصل هفت آسمان
این همه حرف و شعر نو هیچ صدای عشق بود؟
تازه ی کهنه وارهان، کهنه ی نو بخوان بخوان
جمع کجا و جان کجا، سوی پیاله مفرد آ
ورنه هزار سال جفت پشت در عدم بمان
صحبت عشق مؤجز است بر لب محرمان راز
حلمی از آستان دوست خواند دو رکعتی عیان
پیمایش کتاب