رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۳۴ : عاشقی آغاز کن، آنجا چه‌ای درگیر زهد؟

عاشقی آغاز کن، آنجا چه‌ای درگیر زهد؟
یک دو جامی باده زن جای دو صد تکبیر زهد
خطّ چشمان تو چون قدقامتم کوتاه کرد
 دفتر جان پاک شد از خطّ بدتصویر زهد
آه زین گاوان خود‌شه‌خوانده در هر گوشه‌ای
 حلقه‌ها بسیار شد از نظم بی‌تدبیر زهد
مدّعی را مستی اوهام چون خرکیف داد
 از پی‌اش بین صدهزاران بنده‌ی تسخیر زهد
اوستاد عشق را بین دکان‌داران مجوی
 حلقه‌ها را باز کن فارغ شو از زنجیر زهد
از دم عشّاق جو پیمانه و تسبیح یار
 آن زمان نظّاره کن آن حالت تغییر زهد
بی‌شعوران جهان هر لحظه‌ای بر پرده‌اند
 دیگر از این حرف بهتر هست در تفسیر زهد؟
هر کسی با هر کسی بنشست و ما با بی‌کسان
 بی‌کسانی! بی‌کسانی! هلّه تا تخمیر زهد!
حلمی از این خامشی‌ها چلّه‌ی تقدیر سوخت
 هم نهایت سرفراز آمد سر تقصیر زهد
پیمایش کتاب