رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۳۶ : جان عبیرآورم! بر شو به زیر آورم

جان عبیرآورم! بر شو به زیر آورم
این بره ی عقل گیر، آن دل شیر آورم
این سپه آش چیست؟ حلقه زن لاش چیست؟
لشکر دیوم نما تا که اجیر آورم
گشت ردایت بلند باز بر عاشقی
گفت که در هر زمان از نو غدیر آورم
حال که حکم تو شد منتقم عاشقان
قبله ی افلاکی و ماه منیر آورم
یک دو نفر خوابرو گرد اجاق است و بس
زان یک و دو پاکپاز روح بصیر آورم
یا به ره عشق میر یا گذر عقل گیر
تخت زرین نفاق زود به زیر آورم
پنج شب و پنج روز صبر کن و نیک سوز
روز ششم از دم روح نفیر آورم
حلمی از این داستان حکمت الماس دان
آینه پروردگی ست وصل چو دیر آورم
پیمایش کتاب