رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۳۹ : از خیر خلق فارغیم و از شرّ خود رها

از خیر خلق فارغیم و از شرّ خود رها
از ما مجوی خبری و در سوی ما میا
چون چاکران بی گفتگوی درگاه باده ایم
با باده غمزه بس کن و با ما چرا مِرا
ما جمع مفردانیم و اندکان هوشیار
جمهوری فسانه ایم و کابینه ی خدا
خلقی ست خلق نفس ها و خلقی ست خلق حق
زان روده ی دراز خود ره کوتاه کن به ما
زین دم که به غیبت جاودانه فرو شوم
هر لحظه در آفتابم و هر شب به خواب ها
ای بر در کلام نشسته این قصّه شعر نیست
راهی میان عین هاست تا محفل صدا
حلمی چو گرز بر شد و چون گرد درنشست
وقت به گُل نشستن تقدیر روشنا
پیمایش کتاب