ای غمزده برخیز ز محراب قرون
سرگشته به کی به حرف و اعراب قرون
شاهین خبر چو بر سر و شانه نشست
یعنی تو رها کن همه اسباب قرون
آن طالع سربسته که کس فاش نکرد
از عشق تو بگشودهاش ارباب قرون
از ره شده راه آمد و آرام گرفت
بی تاب بُد و رها شد از تاب قرون
بی باده چه خوش نشستهای؟ جام بگیر
فارغ کندت باده ز ارعاب قرون
اسماء نهان بگویدت جام ازل
لب تشنه شود به عشق سیراب قرون
استارهزنان به مُلک اجدادی جان
حلمی به میان گرفت مضراب قرون