رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۴۹ : راه رو آسمان من، جلوه‌ی خود نهان مکن

راه رو آسمان من، جلوه‌ی خود نهان مکن
 حرف تو حرف خاک نیست، خاک به چرخ جان مکن
مردمکان خوابرُو عزم خیال می‌کنند
 برشو و جلوه تیز کن، ناز به مردمان مکن
تیغ حضور برکش و طاق غیاب درشکن
 خانه گرفته‌ایم ما، هی سوی این و آن مکن
بی تو چه مشتریست این گنج و طلای خفته را
 جان به طَبَق گذاشتیم، میل به استخوان مکن
چانه مزن که چیست این، جان خریدنی‌ست این
 ما که حراج کرده‌ایم، قیمت آب و نان مکن
ما همه روح خالصیم بر فلک هزارپر
 سوی تو بازگشته‌ایم، قسمت ما خزان مکن
ساحل دهر آمدیم از پس کهکشان درد
 این همه رنج‌دیدگان جز سوی خود روان مکن
طاعت ما حضور و بس پیش تو ای هزارکس
 مجموعه‌ی یکان تویی، بی‌همگان دوان مکن
حلمی خوابدیده را روی مگیر و ره مزن
 چون سخن نجات شد صحبت ریسمان مکن
پیمایش کتاب