رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۵۰ : خلوت ما پر شده‌ست از دم و هوهای دوست

خلوت ما پر شده‌ست از دم و هوهای دوست
هر سوی پنهان ما صوت دل‌آرای دوست
حنجره‌ها نقش‌نقش از دم و آه فلک
وه که چه سان می‌شوم زین دم و آوای دوست
کوفته‌ی خواب و مرگ زنده و برپا کنم
زین ره حیرانی و شعشعه‌ی لای دوست
کام گرفتم شبی زان لب آتشفشان
شعله شدم پرکشان آن سوی پیدای دوست
کوره‌ی روح است و جان این ره دامن‌کشان
اسم نهانی بخوان تا برسی جای دوست
ساعت پیمانه شد از پس دور گران
اهرمن فصل گشت باز اهورای دوست
حلمی سودا‌زده جام غزل سر کشید
یک دم دیگر بمان تا دم هورای دوست
پیمایش کتاب