رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۹۱ : زان بی خبری کجا خبردار شوم

زان بی خبری کجا خبردار شوم
هر آینه می میرم و بیدار شوم
تا سوی تو گیرم همه بی سوی روم
بیدار هر آن دمی که بر دار شوم
از خویشتنی که سوخت فریاد زدم
بی خویش کجا توان که بیزار شوم
من چون ز تو دم زنم دمم راهگشاست
با تو حرف تو من حریف بازار شوم
بیدار کجا منم بدین خواب گران
از باده ی تو چون زنم هشیار شوم
در میکده جای جان هشیار کجاست
تا مست توام پیاله بردار شوم
میخانه به میخانه شبان دست فشان
با باده کشان شریک دیدار شوم
حلمی چو به می حروف اسرار نوشت
زان بی خبری کجا خبردار شوم
پیمایش کتاب