رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۲۹۶ : ای شهر کفرآمیز من اینک به فرجامت کنم

ای شهر کفرآمیز من اینک به فرجامت کنم
اعصار بدنامی بس است، امروز خوشنامت کنم
گفتی به صد قرن گزاف با صد خدایان خراف
پختی به دشت اعتکاف، برخیز تا خامت کنم
گفتی خدایم! نیستی، با بی خدایان زیستی
ای خاصه ی رنگ و علف وقت است تا عامت کنم
در جلگه ی پست خزر افروختی از کبر سر
کبریت پنهانت کشم، دیوانه بر بامت کنم
دروازه ها بگشوده هان برخیز ای رشت گمان
تا با رموزات نهان همسنگ اهرامت کنم
باشد همه نقش فلک بی یاد حقّ نقش اجق
حلمی چو گفتی حرف تک سرحلقه ی جامت کنم
پیمایش کتاب