رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۰۳ : هر چه حق فرمان دهد آن می شود

هر چه حق فرمان دهد آن می شود
عالمی از هیچ رقصان می شود
نیستی بر نیستی سُر می خورد
هستی از هستی به میدان می شود
تو یکی جانی و در صد صورتی
صورت آخر صورت جان می شود
چون که جان از پرتوی تو جان گرفت
آن گه از معنی فروزان می شود
دانش انسان چه داند روح را
مور کی در فهم لقمان می شود
فلسفی هم حرف بیجا می زند
کار حق کی ظرف انسان می شود
عابدی با سایه اش در گوشه ای
دوش دیدم کوی حرمان می شود
سایه اش را بردم و آتش زدم
حال گفتم قصّه آسان می شود
ای رفیقان با غریبان هیچ نیست
با قریبان کار سامان می شود
گفت با حلمی که هر آن زین قلم
کاخ جعل و خدعه ویران می شود
پیمایش کتاب