رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۱ : این قصّه ز خویشتن قرار خواهد برد

این قصّه ز خویشتن قرار خواهد برد
جان بر بستر احتضار خواهد برد
باز آ که رهایی ام عطا فرمایی
ابلیس مرا ورنه به کار خواهد برد
آخر چه بدانستم از این غوغا قصد
قصد تو مرا نیز به دار خواهد برد
آن شور خدایی چه شد آخر دل را
این شیوه که جان به کارزار خواهد برد
راهی که در آن قدم نهادم دیری ست
سرّ دل و جان به استتار خواهد برد
آن شعبده ی دیده ی خاموش دلا
بنگر که مرا چه سوگوار خواهد برد
سلطان بُدم و عشق مرا بندی زد
وین گونه مرا سرایدار خواهد برد
دست تو چو پیراهن تقوا بگشود
عریان شدگی به اعتبار خواهد برد
از دست تو آغوش ربودم معذور
کاین شیوه از این خسته دمار خواهد برد
از عکس تو و گفت و شنود من و جام
این آینه روی جیوه زار خواهد برد
حلمی چو نشان گنج اعظم دارد
اوراق ازل به احتکار خواهد برد
پیمایش کتاب