رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۱۱ : هم اوّل تاریخ تو، هم آخر تاریخ تو

هم اوّل تاریخ تو، هم آخر تاریخ تو
محفل به محفل دم به دم بر منبر تاریخ تو
هم سجده‌ی محراب تو، هم چرخش مضراب تو
هر صحنه‌ای هر گوشه‌ای بازیگر تاریخ تو
آن مغرب خودخواه تو، این مشرق گمراه تو
هر چشمه‌ی خون‌گشته بر خاکستر تاریخ تو
در روح چون برخاستم دیگر زبانم کور شد
چون دود من بر آسمان، در مجمر تاریخ تو
با من ز راز عشق گو، فردا مرا در کار نیست
در رفته از ادوار من، در هر سر تاریخ تو
بی مرز در هر آسمان، از قلب حق تا بر زمین
هم این ور تاریخ تو، هم آن ور تاریخ تو
آن خنده‌هایت، مرحبا! دیوانه‌ام، دیوانه‌ها!
حرف از زبانم پر کشید، ای کافر تاریخ تو
وه این شب بی‌انتها، معراج ما، معراج‌ها!
حلمی سخن را خواب کن، بگشا در تاریخ تو
پیمایش کتاب