رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۱۳ : خدایا!‌ ناخدایا! یار من باش

خدایا!‌ ناخدایا! یار من باش
دل من، دلبرم، دلدار من باش
هزاران سر به سودای تو بشکست
در این سوداکده در کار من باش
از این غوغاییان هر کس به باغی ست
ز هر باغم برون کن، غار من باش
مرا عیسی دمی ذوقی نبخشد
رفیق این دل بیمار من باش
ز هفتاد و دو ملّت غم گذشتم
تو تسکین دل غمبار من باش
چو بند خلقت از خود می گشایم
فلک! چون پر نه ای پرگار من باش
حروف باده از حلمی شنیدی
حریف حرف بی تکرار من باش
پیمایش کتاب