رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۴۶ : قاپیدمت ای جان و دل تا آن خود گردانمت

قاپیدمت ای جان و دل تا آن خود گردانمت
بیزارت کردم از جهان تا جان خود گردانمت
چرخاندمت بر آبها، بر خوابها، گردابها
تا عاقبت در راه دل همسان خود گردانمت
کوبیدمت بر کوه و سنگ، منشورت کردم هفت رنگ
برپات کردم عاقبت ویران خود گردانمت
گاهی به هندویی شدی همخواب چوب و سنگها
جوییدمت فرسنگها ترسان خود گردانمت
گاهی به گرد خانه ای چون کودکان رقصاندمت
آن دگر تا ساکن دامان خود گردانمت
دستت گرفتم عاقبت زین چرخ بیجای غلط
تا از پس دشوارها آسان خود گردانمت
حالی که از پندارها رستی و کردی کارها
در نوبت دیدارها میزان خود گردانمت
افسانه های روح را حلمی نوشتی مرحبا
فردا حریم قدسیان دربان خود گردانمت
پیمایش کتاب