رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۴۸ : باز علّامگی وهم و شب و راه کبیر

باز علّامگی وهم و شب و راه کبیر
 عشوه‌ها باز سر منبر و این وعظ منیر
حالِ دل باز خراب آمده زین لشکر وهم
 طربم می‌شکند این تبر طایفه‌گیر 
حضرت روحِ درونم که کشد سر به فلک
 گویدم بر شو و پایان ببر این کار خطیر
قلل مرتفع زهد ببین ای دل من
 حال ای آه برو بر سر این کار بگیر
تو که صد حلقه گشودی سر پر باد شبان
 حال یک حلقه‌ی دیگر بگشا زین ره زیر
حلمی از راه سخن قدرت پنهان بنما
 حاکم باطنی مُلک تویی ای دم پیر
پیمایش کتاب