رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۶ : ما را که به جز پیاله در کار نبود

ما را که به جز پیاله در کار نبود
جز یاد تو در عرصه‌ی پیکار نبود
جز بازدم می‌زده از محفل دوست
ما را که خطابه‌ای به اقرار نبود
نام تو چو از خاطر معذور گذشت
جز نام تو در عرصه‌ی افکار نبود
گاهی چو که در پرده‌ی پندار شدیم
چون پرده تویی غمی ز پندار نبود
چون تاخت به جان ز شش سو سیلاب صدا
زین مخمصه جز پیاله همکار نبود
زان جمع پریشان‌شده از زلف نگار
هشیار بُد آن کسی که هشیار نبود
بیدار بُد آن کسی که خاموش نشست
در جار بُد آن کسی که بیدار نبود
زین جَوزدگان و جامه‌افراشتگان
جز وصل برون کسی به دیدار نبود
زین جام و خطابه بر کسی فاش نشد
چون قصّه‌ی او ز جنس اخبار نبود
یک جلوه ز بیرون چو به دیدار شدند
در کشور دل کسی به احضار نبود
میراث سخن کسی به پرواز ندید
کس شاهد آن شکوه اعصار نبود
در قاره‌ی روشنی کسی هیچ نگشت
از صوت نهان کسی به اذکار نبود
با مرد خدا کسی به معراج نشد
کس آگه از آن قیام اسرار نبود
گنج غزل و صحبت دیرینه‌ی جان 
جز حلمی ما کسی خریدار نبود
پیمایش کتاب