رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۶۲ : دم بزن ای جان که دمت دلرباست

دم بزن ای جان که دمت دلرباست
دم زدن تو ز دم کبریاست
دم بزن ای جان که دمادم تویی
روی تو روی دل و روی خداست
دم بزن ای شعشعه‌ی لامکان
شعله‌ی چشمان تو بر ما سزاست
دم بزن ای حضرت روح‌القدس
هر چه تو گویی سخن آشناست
عشق به جان آمده از جان تو
جان تو مجموعه‌ی جانهای ماست
دم بزن ای صاحب آب و شراب
هر چه تو ریزی دهن ما رواست
فکر به تخمیر سرآغاز توست
فکر چه دانسته که آن دم چراست
دم بزن و فکرت ما را بسوز
حلمی از آن دم همه دم ماجراست
پیمایش کتاب