رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۶۶ : رها دیشب به پنهان رفته بودم

رها دیشب به پنهان رفته بودم
به موصل گردی جان رفته بودم
عجب خون و عجب آه و عجب جنگ
بلی در سوی مردان رفته بودم
سفرهای جهانی کردم از عشق
به بطن مست قرآن رفته بودم
شهان دیدم به نور و نام و آوا
در آغوش خدایان رفته بودم
دل دیوانه ام گم گشت و فریاد!
عجب خُمخانه گردان رفته بودم
به سوی مردمان مانده در شب
به حکم جان جانان رفته بودم
تمام راه را باریدم از خویش
تو گویی ابر گریان رفته بودم
به حلمی بانگ زد بیدار! بیدار!
که بس مست و پریشان رفته بودم
پیمایش کتاب