من و اقیانُس پیمانه و دریای شراب
تو و آبادی این خانه و چشمان خراب
من و چشمان دل و دیدهی نادیدهی جان
تو و آن شورش مستانه و صد پرده حجاب
همه آشوب و خرابیست خیالی که تویی
همه تسلیم توام بی غم اقرار و عِقاب
همه افسانهی توست این دم و پیمانهی ما
عالم مرده برانداز کنی زین دم ناب
تا کی از مردم ناباب صراحی طلبیم؟
بر شو و پرده بر انداز از این مردم خواب
جام می پر کن و این قصّهی دیوانه شنو
عاقلان هیچ نگیرند ز پیمانه جواب
ثروت عقل به دور افکن و در حلقه در آی
که سر حلقه گشودهست به معراج جناب
ساقیا شادی پیمانه دعای دل ماست
مگر از مغفرت باده بیابیم صواب
حضرت دوست بگو زلف عنایت بندد
بر دل خام می و حلمی و این جام مذاب