رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۸۳ : بر تو ای عاشق سلام از آسمان

بر تو ای عاشق سلام از آسمان
ساعت عشق آمدی در کارمان
این زمان و این زمین بازی اوست
در میان نقش ها عاشق بمان
در میان نقش ها روحی و بس
روح باش و قیمت خود را بدان
وا ره از عید و عزا، چرخ و قضا
در امان باش از مضامین زمان
عید ما بیداری ما هر دم است
هر دمی عید است چون پاک است جان
جان جانان را بجو در عصر نو
عصرهای کهنه از جان وارهان
تازه شو! بیدار شو! در کار شو!
کار دل گویم نه کار استخوان
شاهدند آنان که با دل خاستند
رسته اند از هشت و چار این جهان
نان حق در کاسه ی حق خیس کن
تا که بالا گردی از این نردبان
ای شه ما کار جز شکر تو نیست
چیست کار شکر؟ خدمت در نهان
حلمی از کیفیّت راه تو گفت
سرخوش از غوغای اصوات روان
پیمایش کتاب