رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۸۶ : شبی دیگر به قتل غم نشستم

شبی دیگر به قتل غم نشستم
تمام مُهر و غل هاشان شکستم
سر صبح آمد آن زیبا: چه کردی؟
:گرفتم! پاره کردم! خوش گسستم!
کمال رخششان را پست کردم
همه دیوان شب را پوزه بستم
خروش پستشان خاموش کردم
خروشیدم که من خورشید مستم
خروشیدم که من از عشق دارم
نشان و نام بی رنگی به دستم
خروشیدم که من اصل خروشم
من آن عاشق ترین یار وی هستم
چو گفتم این چنین خندید زیبا:
بیا حلمی که بس با تو خوشستم
پیمایش کتاب