رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۳۹۴ : خیر و شر از سر برهان و بیا

خیر و شر از سر برهان و بیا
این همه در سجده نمان و بیا
گفت خدا دل سوی من صاف کن
رقص کن و دست فشان و بیا
این همه لب‌خشک چه ترسیده‌ای؟
نام مرا مست بخوان و بیا
با همه بنشسته و بگسسته‌ای
وصل کن این رشته به جان و بیا
نام من عشق است، مرا عشق کن
عقل ز سر وابرهان و بیا
این همه در خاک چه جوییده‌ای؟
وا شو ز تدبیر و گمان و بیا
مسجد و معبد مرو بی‌ من مرو
منزل من قدر بدان و بیا
منزل من قلب سراپا خوشی‌ست
پاک شو از چرک غمان و بیا
گرچه بدین قافله امّید نیست
تو سخن نور بران و بیا
حلمی از این راه که جوشیده‌ای
خلق سویم سر بدوان و بیا
پیمایش کتاب