رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۰۱ : هستی تو هست سراپا حضور

هستی تو هست سراپا حضور
هستی ما هستی پر قار و قور
عشق از آن لحظه که آغاز شد
روح بشد گمشده ی راه دور
حال که وقت مِی و رسوایی است
باز رود روح به سودای نور
حکم دل از دِیر شنیدی عزیز؟
رخ منما باز سراپا غرور
پرده تو را غمزه ی لاهوت داد
تاخت مزن غمزه بدین شرّ و شور
پشت در خانه ی من غم نشست
باز گشودم در و گفتم: به گور!
ای خبر مرگ تو شادابی است
تا تو بمیری بکنم صد نذور
رو در حلمی که شعف بخشدت
ورنه بسوزی به غمت در تنور
پیمایش کتاب