رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۱ : عشق تا آمد مرا تسخیر کرد

عشق تا آمد مرا تسخیر کرد
فارغ از صد مسلک و تقصیر کرد
عشق آمد ریشه‌های کهنه کند
ریشه‌های تازه‌ای در زیر کرد
عشق چون بادی مرا تا دور برد
هستی جان مرا تعبیر کرد
عشق نانم گشت و جان و خانمان
تشنگی باستانی سیر کرد
عشق را جور دگر می‌خواستم
خواستن‌های دگر تقریر کرد
صد هزاران صورتم را عشق برد
قسمت دیرینه‌ای تدبیر کرد
هر چه گفتم از زبان عشق شد
این کلامم عشق پر تأثیر کرد
عشق نامم گشت و جامم گشت و بام
مستی جان مرا تکثیر کرد
حلمی از خواب گران بیدار شد
عالمی از عشق در تصویر کرد
پیمایش کتاب