رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۱۱ : در وادی ذات صورتی حایل نیست

در وادی ذات صورتی حایل نیست
آنجا که تویی حرف و سخن قابل نیست
تو مرکز جانی و جهان هست از تو
جز تو به کسی هستی ما مایل نیست
این حرف تو گرچه در زبان پیچیده
در دفتر تو هیچ زبان نازل نیست
در مملکتی که عشق فرمان راند
جای حرکات مردم عاقل نیست
در کیش تو مات‌پروری آیین است
شاها به تو جان‌سپردگی مشکل نیست
کی این همه غمزگیت پایان دارد؟
اقیانُس رحمت تو را ساحل نیست
اویی که به خود ره پیاله می‌پیماید
بی وصل تو جز شمایلی از گِل نیست
حلمی ز تو نام عاشقان می‌بخشد
بی نام تو هیچ طالبی واصل نیست
پیمایش کتاب