رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۱۲ : بشنوید این داستان راستان

بشنوید این داستان راستان
تا قوی گردید از خون نهان
دل کشد موی حق از باطل برون
دل نباشد بنده ی هم این هم آن
دل یکی جوید، یکی را چند نیست
عاشقی را بند نیست از شرع و نان
یا برو با کودکان جهل، شاد
یا بیا خطّ شعف از درد خوان
رقص مردان شیوه ی اغیار نیست
هر کسی چرخید را عاشق مدان
ای بسا خودکامگان عقل محض
هر زمان لافیده از عشق شهان
بس سروشان شر و جهل و نفاق
هر زمان با حقّ به جنگ بی امان
در لباس دوستی، با نام عشق
کرده اند عرفان بساط دام و دان
خوی جفتک باز را چون چاره نیست
دور باش ای جان عاشق از خران
رو رو تک شو با همه بی رونقی ست
در تکی یار افکنَد آن ریسمان
خاطر حلمی از آن تک جمع شد
کاین چنین شوریده بر خلق جهان
پیمایش کتاب