رفتن به محتوای اصلی

غزل شماره ۴۱۳ : به ارواح حماسه روح پیداست

به ارواح حماسه روح پیداست
بیا ای جان عاشق، او همین جاست
به ارواح دل خون خورده در زخم
ورای زخم ها دل پاک و زیباست
بیا ای خانه گم کرده، چه گردی
بیا در بزم ما حوری فریباست
به سویش رزمها هرچند در پیش
ورای رزمها جانش هویداست
بیا تا بر شوی از چرخ سنگین
تو را دارم یکی وصلی که بالاست
بیا این برگ های روشنی خوان
درون برگها آن راه غوغاست
درون برگها بی برگ گردی
از این چرخی که نامردانه برپاست
بیا تقوا مکن این ره گران است
کُشد هر کس که در زندان تقواست
بیا حلمی تو را از یار بخشد
هجاهایی که بی رحمانه شیواست
هجاها را بخوان از خویش برخیز
برو آن سوی آنجایی که در جاست
پیمایش کتاب